عارفی بر سر یک پیچش مو کافر شد
منه رند و سه وجب زلف پر از فر،چه شود…!
تو مگو همه به جَنگند، و ز صلح من چه آید؛
تو یکی نِهای هزاری، تو چراغ خود برافروز ؛